۲۸ بهمن ۱۳۹۶

حرفها در خُرفه ای به مانند علف


حرفها در خُرفه ای به مانند علف
و بلقوراستغاثهء عشق به میهن در اُماج معده به چاشنی ترش استفراق
به کدامین سخن که تدبیر است باید که تکیه کرد
 ؟ 
از گفتنِ زیاد، مو بر زبان نشست

!




دامون


٢٤/٠٩/٢٠١٤

در اینجا علامت سئوال و علامت تاکید هر دو بندی از شعر حساب میشوند، یعنی فقط علامت نیستند !

۲۶ بهمن ۱۳۹۶

ناگفته ها








نشسته اند، شُمای ِ خوبان، به صَدر بهشت برین

آنجا نوح است و زرتُشت و جرجیس در حضیض

و در صدر، تا دیده میدود پیام آوران ِ مُرسل


از هر کناره حرفی سُخنی همتای صد هزار سوره ء استغنا

به هر زبان که بخواهی، به گُفتهء پدرم

*
میرفت تخیُل و اندیشه های ِ من آنروز

در پی ِ راستی در پی اسم اعظم ِ آن نیافته در کتابها

میدوید رخش ِ چشمانم به هر نخجیر

به هر متروکه حتی

به جُستُ جوی ِ حقیقت

*
از هر کناره حرفی سخنی

همتایِ صد هزار سوره ء استغناء
*
*
*
*
من هنوز هم هنوز، عطشان و پُر تَپش

دراین برکهء بی انتها ی ِ ثقیل و ناممکن

در قوته های ِ تشنه گی

اکابر ِ هفت اورنگ را دوره میکنم

بُعدی دگرگونه باید این فِسانه را

سخنی باژگونه شاید این سِّر ِ مگو را

نه رودهای ِ جاری از شراب وعسل

و معشوقه هائی از ِ برهنگان ِ اسیر

و فرشته گان‌ ِ منجمد گشته در سُجود

و لعنت خورده گان‌ ِ تا ابَد مطرود

*

ناگُفتها را باید، نادیده ها را نی


دامون


چکنویس اول، برداشت ِ ١٥

٢١/٠٤/٢٠٠٩

۲۴ بهمن ۱۳۹۶

اَنگی شبیه خُنج بر درخت










خون دلیست، که میریزد، به قیمت حل ِ پوک

و من به ناخواسته، در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز

در رمل این بیابان خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام

من در گذشته زندگی میکنم،هر چند گذشته گذشته است

و آینده امروز است

که چون

تک درختی آبستن اُفتادن و ریشه اش، در افطار ِ موریانه های تناولگر

و من

اَنگی شبیه خُنج بر درخت، خون دلی، لخته ای کِدِر




دامون 

٢٩/١٠/٢٠١٤