نشسته اند، شُمای ِ خوبان، به صَدر بهشت برین
آنجا نوح است و زرتُشت و جرجیس در حضیض
و در صدر، تا دیده میدود پیام آوران ِ مُرسل
از هر کناره حرفی سُخنی همتای صد هزار سوره ء استغنا
به هر زبان که بخواهی، به گُفتهء پدرم
*
میرفت تخیُل و اندیشه های ِ من آنروز
در پی ِ راستی در پی اسم اعظم ِ آن نیافته در کتابها
میدوید رخش ِ چشمانم به هر نخجیر
به هر متروکه حتی
به جُستُ جوی ِ حقیقت
*
از هر کناره حرفی سخنی
همتایِ صد هزار سوره ء استغناء
*
*
*
*
من هنوز هم هنوز، عطشان و پُر تَپش
دراین برکهء بی انتها ی ِ ثقیل و ناممکن
در قوته های ِ تشنه گی
اکابر ِ هفت اورنگ را دوره میکنم
بُعدی دگرگونه باید این فِسانه را
سخنی باژگونه شاید این سِّر ِ مگو را
نه رودهای ِ جاری از شراب وعسل
و معشوقه هائی از ِ برهنگان ِ اسیر
و فرشته گان ِ منجمد گشته در سُجود
و لعنت خورده گان ِ تا ابَد مطرود
*
ناگُفتها را باید، نادیده ها را نی
دامون
چکنویس اول، برداشت ِ ١٥
٢١/٠٤/٢٠٠٩
No comments:
Post a Comment