February 13, 2018

اَنگی شبیه خُنج بر درخت










خون دلیست، که میریزد، به قیمت حل ِ پوک
و من به ناخواسته، در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز
در رمل این بیابان خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام
من در گذشته زندگی میکنم،هر چند گذشته گذشته است 
و آینده امروز است
که چون
تک درختی آبستن اُفتادن و ریشه اش، در افطار ِ موریانه های تناولگر

و من، اَنگی شبیه خُنج بر درخت، خون دلی، لخته ای کِدِر 


دامون 

٢٩/١٠/٢٠١٤

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List