خون دلیست، که میریزد، به قیمت حل ِ پوک
و من به ناخواسته، در گذشتهء خویش، در این، هزار سالِ دراز
در رمل این بیابان خشکیده در کنار جاده ء ابریشم، جوینده بر عتیق چشمه ء زندگانی ام
من در گذشته زندگی میکنم،هر چند گذشته گذشته است
و آینده امروز است
که چون
تک درختی آبستن اُفتادن و ریشه اش، در افطار ِ موریانه های تناولگر
و من، اَنگی شبیه خُنج بر درخت، خون دلی، لخته ای کِدِر
دامون
٢٩/١٠/٢٠١٤
No comments:
Post a Comment