۱۳ اسفند ۱۴۰۲

حرفی نَهُفته

  





زیبایی، حرفی نَهُفته بود، پیش از رسمِ تو، درشعرِ عاشقانهء من

!تمام

 


۷ اسفند ۱۴۰۲

جنایت ۲







 


نمیشود که گفت نه، اما

به رحمتِ خدا هم

نتوان گذاشت و رفت

یعنی که اسطوره در نوردیده در قفا را

نمیشود که انکار کرد ورفت

مثلِ بادی که در قفا، نه، نمیشود

اول دلیل برادریت را

ثابت کن، نی آنکه

!پَنبِه ام به گوش بنشانی

من فرزندی ناخلف از آدم نبوده ام

پرداخته ای

از عاملی، مُفرَدُ نکره

در بسترِ موئنثی معلوم

نه

عشق است افتخارم

نه گریه ای 
سر درآورده 

از آستین شعبده ای


نه

نتوان

که گُفت نه

،و نه

به رحمت خدا هم

نتوان گذشت و رفت؛


من به زیرِ آفتابی تابان

ومن

گذشته از جان

درکویر مسدود این برهوت

.در بستر زخم خورده زِ شَلّاق ِ زندگی

!من نتوانم گذشتُ رفت



در گوش حادثه، پنبه ای از جنس سنگ 


از جنس ناشنوایست


:در توحم

 مردی, نشسته به شاخهء درخت 

.که با تیشه ای به دست


 در گوش حادث اما 

هزار نجوا ست

که آهنگی 

مُلایم از دور است

و در نزدیک

لهیب سختِ ناحنجارِ زندگیست

در منجلابِ جنایتِ انسان

برای مُشتی دولار نا قابل

نه 

نتوان گذشتُ رفت



دامون

٠٩/١٠/٢١٥

 

۱۸ دی ۱۴۰۲

صبح بر دار ۱

 





با آنکه در خویش 

جمع است تن

وجمع ِتمام مفردهاست

یعنی که 



وقتی که سطح 

دلیل زندگی را درخلاصه است

 زنده  است

.جمع است

سطح ِجمع

و سطح

سطح ِمفرد

دراتفاق

جمع می شود

و سطح میشود 

.جمع ِتمام مفردها

هر مفردی 

 در اتفاقِ خویش 

جمع می شود

.بر سطح شهر

***

مرگ حق است

حق مرگ است

مرگ است 

.حق



حقی نیست جز مرگ

جز مرگ حقی نیست

حق 

.فقط مرگ است



دار، آرزوست

آرزو

بر دار است


جز بر دار


 آرزوئی نیست


نیست آرزو جز دار



چشمها 
باز

آسمان 
باز

دهانها 
.باز


دستها 
بسته

چشمها 
بسته

دهانها 
بسته



مرد ها ایستاده

زنها ایستاده

بچه ها 
ایستاده



مرد منتظر

طناب  منتظر
 
سحر 
منتظر



داغِ هوا 
بر آفتاب 

صبح داغ 
.از آفتاب



ازدحام 
در جمعیت

جمعیت 
در ازدحام


ازدحام 
.و جمعیت



طنابی آویزان

آونگی آویزان

تنی 
.آویزان




دامون

پاییز ۲۰۱۸








با اقتباص از شعر"واریاسیون ظهر بر دار" روانشاد، استاد رُئیایی