۲۰ دی ۱۳۹۳

روز




از روز اول تا به حال یک روز گذشته

و چند روز دیگر در راه است

و راه در روز است که میگذرد و روز در راه است که میآید و من پیر میشوم دستهایم دیگر گرمیِ آن را ندارد که

 بماند گرم

 و سرم از حوصله، رفته است سر



هر روز که میرسد بوی تازه گی میدهد و هر گذشته روز، کهنه ای بیش نیست، و در خاطره ها، شاید از 

آن داستانی، رد پایی ویا مکثی در سکوت



از روز اول تا به حال هزار ترانه شنیدم، هزار چه چه بلبل، از آن قفس که تو گویی پُر ز خالی مانده است و ضربِ 

مضراب سکوت را به پژواک است



دامون

١٠/٠١/٢٠١٥


۱۷ دی ۱۳۹۳

من چارلی هستم





......من چارلی هستم
زبانی که میگوید به طنز، که شاید دریچه ای را بگشاید، در نقشی وراءِ آنچه تو در سیطرهء خویش دیده ای
من چارلی هستم، که نا به هنگام ِ تردد جبر را، با چند خط خطی ساده، به تو، نشان دادم
من چارلی هستم، به ساده گی آنکه با مرگ خود، طنز تلخ واقعیت را، به فتوا نشسته ام


دامون

٠٧/٠١٢٠١٥

۱۴ دی ۱۳۹۳

آغاز








این

منم
.به زمین ِ گرم خورده ای شاید، به جبر روزگار

.بی ستاره ای، در یزرع این کهکشان سرد

.آدمی، نام نهاده به خویش، فرزندی از آدمی دگر

به زمین گرم خورده ای دگر

بی ستاره ای
 
.در یزرع این کهکشان سرد



دامون

٢٩/١٢/٨٩