۲۰ دی ۱۳۹۳

روز




از روز اول تا به حال یک روز گذشته

و چند روز دیگر در راه است

و راه در روز است که میگذرد و روز در راه است که میآید و من پیر میشوم دستهایم دیگر گرمیِ آن را ندارد که

 بماند گرم

 و سرم از حوصله، رفته است سر



هر روز که میرسد بوی تازه گی میدهد و هر گذشته روز، کهنه ای بیش نیست، و در خاطره ها، شاید از 

آن داستانی، رد پایی ویا مکثی در سکوت



از روز اول تا به حال هزار ترانه شنیدم، هزار چه چه بلبل، از آن قفس که تو گویی پُر ز خالی مانده است و ضربِ 

مضراب سکوت را به پژواک است



دامون

١٠/٠١/٢٠١٥


دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من