۲۸ تیر ۱۳۹۳

نه چندان دور



روزی نه چندان دور- داستانم، به پایان میرسد- بر به دست خویش
به دستی که، مأمور است و، معذور
دستی که در پناه ِ آستین، خنجری پنهان را در به خفا
بر به کِتفم، بر نشانه است
دستی که در بی گناهی تطهیرِ آبی مقدس، سخت میشویَد، بد و خوب مرا به خون
و عاجز از، دوچشم،دو گوش و زبان، مأموریست معذور
***
و اما
در نبود من
زنانی از جنس خواهران رو حانی
در بَدر شب، به احیا مینشینند
و نُقل و خُرما ئی را
بر به شهادت
به بی گناهی خویش
بر به کام تلخ گزندهء پرسشگران
پُر زِ شَهد میسازند
***
روزی نه چندان دور
 نشسته، بر به کتف من
چو خنجری


دامون

١٧/٠٧/٢٠١٤

۲۶ تیر ۱۳۹۳

بانگ زدم نیمه شبان، کیست در این خانه دل


  
بانگ زدم نیمه شبان، کیست در این خانه دل
گفت منم، کز رخ من شد مه و خورشید خجل
گفت که این خانه تو پر همه نقشست مرا
گفتم این عکس تو است، ای رخ تو رشک چگال
گفت که این نقش دگر، چیست پر از خون جگر؟
گفتم این نقش من است خسته دل و پای به گِل
بستم، من گردن جان، بردم پیشش به نشان
مجرم عشقم  بمکن، مجرم خود را تو خجل
داد به سر رشته یِ من، رشته‌ ی پررشته یِ من
گفت بکَش، تا نکشم یا بکَشم یا بگُسَل
تافته در خرگه جان، صورت تُرکم چُو جهان
!دست ببُردم سوی او، دست مرا زد که بهل
هر که درآید به دَرَم، بر سر شاخش نزنم
کِی حرمِ عشق بود، مسند حیوانِ خجل
***
هست صلاح دل و دین صورت آن تُرک یمین
!چشم فرومال و ببین، صورت اوست صورت دل



دیوان شمس 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۵


توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند



دامون











۲۵ تیر ۱۳۹۳

خوش هوسیست عاشقی




خوش هوسیست عاشقی، جان به فدای عاشقی

عشق پرست ای پسر، باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم، آتش عشق مفرُشم

پای بنه در آتشم دست از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین، سلسله‌ ایست آتشین

سلسله را بگیر اگر، در ره خود محققی

عشق مپرس چون بود، عشق یکی جنون بود

سلسله را زبون بود، نی به طریق احمقی

عشق پرست، ای پسر، عشق خوش است ای پسر

رو که به جان صادقان، صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود، خصم، تو را کجا بود؟

طاقت تو کرا بود، کآتش تیز و مطلقی

جان مرا تو بنده ای، عیش مرا تو زنده ای

هست کن و بیافرین، بازنمای خالقی

این نفست خموش کن، در خمشی سکوت کن

وقت سخن، تو خامشی، در خمشی، تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری، شیوه گاو سامری

راست نباشد ای پسر راست برو به حاذقی


دیوان شمس



توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند

دامون