July 16, 2014

خوش هوسیست عاشقی




خوش هوسیست عاشقی، جان به فدای عاشقی

عشق پرست ای پسر، باد هواست مابقی

از می عشق سرخوشم، آتش عشق مفرُشم

پای بنه در آتشم دست از این منافقی

از سوی چرخ تا زمین، سلسله‌ ایست آتشین

سلسله را بگیر اگر، در ره خود محققی

عشق مپرس چون بود، عشق یکی جنون بود

سلسله را زبون بود، نی به طریق احمقی

عشق پرست، ای پسر، عشق خوش است ای پسر

رو که به جان صادقان، صاف و لطیف و صادقی

راه تو چون فنا بود، خصم، تو را کجا بود؟

طاقت تو کرا بود، کآتش تیز و مطلقی

جان مرا تو بنده ای، عیش مرا تو زنده ای

هست کن و بیافرین، بازنمای خالقی

این نفست خموش کن، در خمشی سکوت کن

وقت سخن، تو خامشی، در خمشی، تو ناطقی

بی‌دل و جان سخنوری، شیوه گاو سامری

راست نباشد ای پسر راست برو به حاذقی


دیوان شمس



توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند

دامون


1 comment:

Damon said...


سوِ تفاهم
عشق امروز، مثل یک سوِ تفاهم شده که مابین دو شخص اتفاق میاُفتد و به هیچ وجحِ تمایلی نمیشود آن را به افسانه ای که از عشق در گوشمان خوانده شده مقابله کرد؛ در هر صورت، اگر آنرا سوِ تفاهم هم بخوانیم، شروع عاقشانه تر از خودش را، میتوان به تلخی بی مزهء آخرش هدیه کرد
اینکه دست ما همیشه مثل چشممان باید دنبال یک درد سر کاذب بگردد، وصف دیگری از داستانهای هزارو یک شب را دارد

دامون

٢٠/٠٦/٢٠١٤

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List