۲۶ تیر ۱۳۹۳

بانگ زدم نیمه شبان، کیست در این خانه دل


  
بانگ زدم نیمه شبان، کیست در این خانه دل
گفت منم، کز رخ من شد مه و خورشید خجل
گفت که این خانه تو پر همه نقشست مرا
گفتم این عکس تو است، ای رخ تو رشک چگال
گفت که این نقش دگر، چیست پر از خون جگر؟
گفتم این نقش من است خسته دل و پای به گِل
بستم، من گردن جان، بردم پیشش به نشان
مجرم عشقم  بمکن، مجرم خود را تو خجل
داد به سر رشته یِ من، رشته‌ ی پررشته یِ من
گفت بکَش، تا نکشم یا بکَشم یا بگُسَل
تافته در خرگه جان، صورت تُرکم چُو جهان
!دست ببُردم سوی او، دست مرا زد که بهل
هر که درآید به دَرَم، بر سر شاخش نزنم
کِی حرمِ عشق بود، مسند حیوانِ خجل
***
هست صلاح دل و دین صورت آن تُرک یمین
!چشم فرومال و ببین، صورت اوست صورت دل



دیوان شمس 
غزل شمارهٔ ۱۳۳۵


توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند



دامون











هیچ نظری موجود نیست:

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من