۲۹ مهر ۱۳۹۷

سرآب




دگردیسیِ مرا در من، قراری نیست، در جنگ با آسیابِ خویشتن است و چون سند باد قصه ی پدر، بر بسته در کمند، میتازد بر یاخته های من.
 
به ناکجا رسیده ام،  اینجا که من ایستاده ام آب، در تیمم خاک است و خاک، خیس از سراب و چشمه خون آلود است، از ابتدا، همه میدانند



دامون

۰۸/۲۷ /۲۰۱۸

هیچ نظری موجود نیست: