دگردیسیِ مرا در من، قراری نیست، در
جنگ با آسیابِ خویشتن است و چون سند باد قصه ی پدر، بر بسته در کمند، میتازد بر یاخته
های من.
به ناکجا رسیده ام، اینجا که من ایستاده ام آب، در تیمم خاک است و
خاک، خیس از سراب و چشمه خون آلود است، از ابتدا، همه میدانند
دامون
۰۸/۲۷ /۲۰۱۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر