۱۹ آبان ۱۳۹۷

میان مردمک





میان مردمک چشم ایشان 

همیشه حسادتیست مکار 

و میگردد در لابلای افکار و اندیشه، مو به مو 

لحظه به لحظه، تا شکافته ای را 

بسان نقالِ قهوه خانه ها، به صُلّابه بر کِشد در حکایتی دگر 

درحکایتی بسانِ بهرام و گور، 

کوبنده گانند، به طبل تو خالی، در اندیشهء خدا بودن 

اینان, در تُندر گریز محبت سرد و در رواق پیش ساختهء راستیشان 

در هیچ میگنجند"، نه در هستی" 

من آن لحضهء احساس پاکی اینان را 

به پرخیده دستارِآرزو هایم، تُف کرده ام 

مرا آن به، که طاوان خود بودن را، به نقد بنشینم 

نه پاچه خوار صفرهء ایشان


دامون 



۱۱/۱۰/۰۱۸

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من