۲۰ اسفند ۱۳۹۶

کوچ







به شعر نمیآیدم سخن 
شعری، ترانه ای دیگر نمی آیدم  به یاد
 دستم نمیرود دگر، به تمنای دستِ دیگری
 و خمیازه میکشدم فکر به پوچیِ دل بستن. 
 بیتوته کرده ام، بر بوریای خویش، از جمع عاشقان به دور
بی سوزِ خنجری در کِتفِ نازُکم، بی طعمِ تلخِ گسیختن.




دامون


۱۱/۰۲/۲۰۱۸
توضیح: بیتوته کردن، کنج عُزلت گزیدن.
 بوریا: فرش حصیری که در تقابن با فرش ابریشم  ناچیز و کم قیمت است.
کتف:جایی در پشت پایین تر از  شانه، نزدیکهای قلب! 


دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من