به شعر
نمی آید دگر قلمم
شب
میشود رها
و در همهمهء باد، رفته از یاد
آن رنگ و آب، که روزی
من آنرا به بوم مینگاشتم
ترسیم
باید کرد دوباره درخاطره تورا، چونانکه میلغزد موج ِ سکوت ثانیه ها درترنم نگاه
باید
که چاره ای، دریچه ای شاید، از آنچه میگذرد در پژواک
و نقش
ماهی چشمانت، که میپالد
درپَلَشتِ آبیِ صبح
دامون
١٤/١٠/٢٠١٤
نقاشی: ابرِ ستاه ها / stardust