در جایی نوشته
که اگر من من
باشد و آن من در من باشد و من به او بنگرم و او به من مثل من در آینه که به من مینگرد
وقتی من به آینه مینگرم
من برخلاف من در آینه،
فکر میکنم، و من در آینه، فکر نمیکند، حتی من در آینه قابلیت فکردن را درخود ندارد
پس من بلند میشوم و میروم حالا به هر جایی، من در آینه محصورمیماند؛ نه، از رفتن
من - من محو میشود و تا من نخواهم من در آینه نیست، یعنی، و جود واهی اش نمیتواند
مثل بختک مثل یک چادر من را احاطه کند و من آذاد است حالا هرکجا که باشد من میتواند
چایی بنوشد و در آرامش کامل حتی بمیرد بدون من در آینه که هر شکلکی که دلش بخواهد
دربیاورد و من را دنبال خودش داخل قُل و زنجیر و یوق و دستبند و پابندو قلاده و
سجاده و مغنعه و روبنده و سر بنده بکشه
و
از این خونه به اون
خونه
ازین ستون به اون
ستون
تو زندونا، سیاه
چالا
لعنت آباد، مسگر آباد
تو خیابونا و میدونا
من اگر بخواد
****
آینه مثل قفسه
دامون
٠٨/٠١/٢٠١٤
No comments:
Post a Comment