January 9, 2014

در رواق خالی تاریخ



در رواق خالی تاریخ
در حضیض ِ بودن ها، آن زمان
آنزمان که مردی قطور در بازو، در باغ، از زحدان ِ یک نفر درخت نخل، شحد ِ خُرما میفروخت
کودکی در احاطه ء چندین نفر شتر از درد ِ دل با پدر میگفت
طبیب، آنروز آزُرده کودک را به خاک سپرد، و پدر، شهد خرما را که از جهاز چندین نفر شتر به کاروان میرفت، بی آنکه درد ِ  دل،  به خاور بُرد

دامون

٠٦/٠١/٢٠١٤

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List