که من
درون خودم را جُستم و با مخلوطی از ساده های حضور ِخویش بیرون
آمدم
و بیرون را
بدون داخلِ حضور به صیاحت نشستم
من از درون پوست
مثل پنبه ازدانه
مثل زرده از سفیده
و یا شاید
مثل پابندی که مثل یوق به پا بند بود
و زحمت زیاد
حلول دوباره به زیر پوست
و از درون به معنی بیرون
از داخل اطاق تنهایی
من در انتهای خویش به خویش رسیده ام
چه رنج ها
چه داستانها که بگویم
دامون
٣٠/٠١/٢٠١٤
No comments:
Post a Comment