January 24, 2014

طالع نحص





گذشته ها




ورق میخورد هنوز




در خاطری گم گشته در فراهم روز



من، دستانم را


نه برای تمنی،


که



در خواهش میعاد بهاران فشانده ام به هوا


***
میسوزد هنوز


در سینه با شراره ای نازکتر از سر سوزن عشق


وین اجاق بی رمق را شراره ای باید در حضور نوبرانه ء تو


در هجوم قتالهء شیطان
*
امروز را چکاوکی در نجوا نیست در کنار بالا دست


و شغالان


زوزه میکشند چون خروس ِ صحری


در تراکم عصر


و من


نشسته در انزوا


در نگارشی از خاطر تو


پالوده در فراهم روز


دامون

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List