دزدیده جمله رخت ما
لولیِ لولی زاده ای.
در هیچ مسجد مکر او
نگذاشته سجادهای.
خرقه ءِ فلک ده چاک
از او
برج و قمر دوّار از
او
وای ار بیفتد در
کَفَش
چون من سلیمی، سادهای
آتش زند در عود ما
بر آسمان شد دود ما
بشکست تار و پود ما
ساقی، به نادر بادهای
در کار مشکل میکند
هر بحر منزل میکند
جان غُصه ء دل میکند
کو عاشق و دل دادهای *
کو عشق، کو دلداده ای؟
دل داده آن باشد که
او
در صبر باشد سخت پو
نی چون تو گوشه
گشتهای
**
در گوشهای افتادهای.
در قصه ای افتادهای
خود گو– کجا دل
دادهای؟
در آرزوی قحبه ای؟
یا در کَفَت قوادهای؟
شرمی بدار از خویش
خویش
از خویش ِ پرتشویش خویش
از خویش ِ پرتشویش خویش
بسته دو چشم از
عاقبت
در هرزه، لب
بُگشادهای
خوب است عاقل را سری
کز عاقبت باشد بری
از حرص و از شهوت جری
از حرص و از شهوت جری
در عاشقی، "آمادهای" !
خامش!که مرغ عشق
گفت:
نبود پَرَم در دفتری ***
در حجرهای بنهادهای
غزل شمارهٔ ٢٤٣٨
١٦/٠١/٢٠١٤
* که به او
** نه مثل تو
به ظاهر ِ یک پیر یا سرحلقه ای
*** حتی یک
پر من در لای ِ کتاب یا دفتری در گرُو نیست
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون