August 22, 2013

فریاد







فاصله ای در دور دست
فاصله ای دور از دست
خاطره ای در من، هرچند در من، اما دور

صدایی در ابهام 
میپرسد مرا
در نبود ساده ء یک جواب
 میمانم در ابهام

دردیست بدون تو، بدون تو ای شمای من
دردیست بی تو ، ای شمای خوبان
و خالی پنجره ای در ادراک
و ناودانی در انتظار قطره ای از باران

گذشت زمان را الطیامی نیست این زخم کهنه را 
این زخم کهنه را التیامی نیست در گذشت زمان

حصرت نصیب آنکه تو را کشت
آنکه تو را کُشت، کُشت قطعه ای از "مهتاب" را در خاطره ات
و صدای نفسهای کودکی مرا


دامون


٢٢/٠٨/۲۰١٣





1 comment:

دمادم said...

خوشحالم دوباره وبلاگتان را پیدا کردم و همچنان می خوانمتان.

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List