۴ آبان ۱۴۰۳
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاریست
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
در من چیزی زنده شُد
درروزِ مرگِ تو
در من چیزی زنده شد
پندارِ نوری، که از پس چندین هزار سالِ سیاه
همچون جرقه ای، که بیُفتد به رویِ خرمنِ خُشگ
*
احساس زنده گی، احساسِ خاره ایست!، از پُشتِ صدها هزار سالِ سیاه
همچون جرقه ای شاید
بر روی خرمنی
*
زادروزِ مرگِ تو
که
در امتدادِ من
دامون
شهریورِ ۲۵۸۳
۲۰۲۴/سپتامبر/ ۱۶
.پ.س
درامتدادِ من، اینجا ادامه، در من زنده شدن، خوانده میشود و نه اتمام و یا تمام شدن در من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۹ شهریور ۱۴۰۳
حرف
.حرف، هم خوانواده با واژهاست
حرف
نماینده بر تمام واژه هاست
به نامی دگر
حرف، پژواکِ تَنیده در صداست
حرف
جایگاهیست، بس سِتُرگ
چرا ؟
چون، اولین صداست
پس حرف خود یک صداست
میگسترد طنین خویش را تا به گوشِ ابد
و می آوشخوارد
میچرد، گستره ء نامُتِناهی را
پس حرف، یا واژه، خود به خویش، هنگامه ای
از نزدیک و دور میشود
وچون
واژه حجمِ خویش را در بهانه است
هنگامِ یک صفحه
یک سطح
که تا بینهایت است
سطح است
چرا
که
واژه
که حجم است
درونِ آن
.قرار مییابد
دامون
۳۰/۰۸/۲۰۲۴
به ی. رئیای
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
