۵ بهمن ۱۴۰۳

ما و درخت









  

 همسوییِ ما و درختان را

چگونه باید  بیانش؟

آدم را

ودرخت را 

آدم و درخت را، هنگامِ بهار یا که زمستان

درخت و انسان را

چَند ین از آن درخت،  در انسان، چندین انسان، در حجمِ آن درخت؟ 

"و این "وجحِ مُشترک 

مابین ما و درخت است، میدانی؟ ؛ 

."آفرینشِ بَدو"

 .ودر پژوهش ادراک، من آنرا، به یادگار نوشتم برای تو

واین، وا دارِ  در زمان جاری را

داستادانیست، که پژواکَش 

.در دلِِ سنگواره ها جاریست




تیر/۰۱/۲۵۸۳

 

۵ دی ۱۴۰۳

حیاط خانه‌ی ما تنهاست ‌

 




حیاط خانه‌ی ما تنهاست 

تمام روز از پشت در صدای تکه‌تکه‌شدن می‌آید و منفجرشدن 

همسایه‌های ما همه 

در خاک باغچه‌هاشان بجای گل خمپاره و مسلسل می‌کارند 

همسایه‌های ما همه 

بر روی حوض‌های کاشی‌شان سرپوش می‌گذارند 

و حوض‌های کاشی 

بی آنکه خود بخواهند انبارهای مخفی باروت‌اند 

و بچه‌های کوچه‌ی ما کیف‌های مدرسه‌شان را 

از بمب‌های کوچک پر کرده‌اند

.حیاط خانه‌ی ما گیج است

. من از زمانی که قلب خود را گم کرده‌است می‌ترسم 

من از تصویر بیهودگی این همه دست 

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می‌ترسم 

من مثل دانش‌آموزی که درس هندسه‌اش را دیوانه‌وار دوست می‌دارد 

تنها هستم و فکر می‌کنم 

و فکر می‌کنم 

و فکر می‌کنم

و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده‌است 

و ذهن باغچه دارد آرام‌آرام 

.از خاطرات سبز تهی می‌شود


فروغ فرخزاد




فروغ‌الزمان فرّخزاد (۸ دی ۱۳۱۳ – ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)
او یکی از پیشگامان شعر نوی فارسی است
فرّخزاد از عامه‌ترین جلوه‌های فرهنگی در تاریخ ایران است
شعرهای او در طی زندگی کوتاه هنریش مورد محبوبیت فراوان نزد مردم و ادبیات دوستان است
او در ۳۲ سالگی بر اثر واژگونی خودرو درگذشت



۱۸ آذر ۱۴۰۳

گفتمانگر، واژه ای نو و








گفتمانگر را پرسیدم که چه گفتی خواهی؟

گفت: هنگامِ ضحاهاک را گفتمی

که رَنگی از جنایت ُ قتل ُ غارتِ بود

در عصرِ این حادثه، در هماسویِ هر گذر، کاویانی افراشته از ررُپوشِ آهنگر، دست در دست میگردید

از کوچه ای به گوچه ای واز خیابانی به خیابانی

درمیگذشت واز پیِ او، عصیانی ، بس سِتُرگ در نجوا

هماره چون  رودِ ملتهب و فراگیر

**

از خویش در شده گان،  آنانکه پای، نلقزیدند در نبودِ تابُ توان

وایمان آورده گان، بیدار شُدهگان از طلسمِ دیو 

با  سرودی، که در اندک

آتشی را جای گُزینَد

که نه پیل، ونه، پیلبان را، تابِ رویاروی، با آن

 آنگا هان، که نور به تاریک، چیره گشت

و شب، به روز، تن در داد

خِیلِ آزاد گشته گانِ زِ بندِ اهریمن

بر آن گشتند

که نزدِ آفریدون شوند

.که از تبار جمشیدِ دادگربود و یارِ ستمدیده گان

.پس آن درفش را، کاوییان خوانده، آفریدون را به تختِ دادگری نشانده و تاجی زِ فَرِ کیان به سر او نِهادند

؛

و حال، پسِِ سدسال و سدها سال

افسانه، حقیقت را به میعاد است

و آنسوتر

 ضهاکِ افتاده در مُقاک

همپاله با افعیِ پرورده به دستِ خویش




دامون




۰۹/۲۴/۲۰۲۱

۱۸/آذر/ ۲۵۸۳



:توضیح

گفتمانگر: روایت کننده است

هنگام:  در زمانیکه

هماسو: از همه طرف

 همارهٔ یک رود  مثل یک رود

.پای،  نلقزیدند، خویش را نفروختند  

اهریمن همان دیو است

.پسِِ  سدسال و سدها سال: بعد از هزار سالِ سیاه

همپاله: رو در رو