گفتمانگر را پرسیدم که چه گفتی خواهی؟
گفت: هنگامِ ضحاهاک را گفتمی
که رَنگی از جنایت ُ قتل ُ غارتِ بود
در عصرِ این حادثه، در هماسویِ هر گذر، کاویانی افراشته از ررُپوشِ آهنگر، دست در دست میگردید
از کوچه ای به گوچه ای واز خیابانی به خیابانی
درمیگذشت واز پیِ او، عصیانی ، بس سِتُرگ در نجوا
همواره چون رودِ ملتهب و فراگیر
**
از خویش در شده گان، آنانکه پای، نلقزیدند در نبودِ تابُ توان
وایمان آورده گان، بیدار شُدهگان از طلسمِ دیو
با سرودی، که در اندک
آتشی را جای گُزینَد
که نه پیل، ونه، پیلبان را، تابِ رویاروی، با آن
آنگا هان، که نور به تاریک، چیره گشت
و شب، به روز، تن در داد
خِیلِ آزاد گشته گانِ زِ بندِ اهریمن
بر آن گشتند
که نزدِ آفریدون شوند
.که از تبار جمشیدِ دادگربود و یارِ ستمدیده گان
.پس آن درفش را، کاوییان خوانده، آفریدون را به تختِ دادگری نشانده و تاجی زِ فَرِ کیان به سر او نِهادند
؛
و حال، پسِِ سدسال و سدها سال
افسانه، حقیقت را به میعاد است
و آنسوتر
ضهاکِ افتاده در مُقاک
همپاله با افعیِ پرورده به دستِ خویش
دامون
۰۹/۲۴/۲۰۲۱
۱۸/آذر/ ۲۵۸۳
:توضیح
گفتمانگر: روایت کننده است
هنگام: در زمانیکه
هماسو: از همه طرف
هموارهٔ یک رود مثل یک رود
.پای، نلقزیدند، خویش را نفروختند
اهریمن همان دیو است
.پسِِ سدسال و سدها سال: بعد از هزار سالِ سیاه
همپاله: رو در رو
No comments:
Post a Comment