۲۰ فروردین ۱۳۹۷

بی آنکه لحظه ای





یادش به خیر باد، پیشتر ها، در بی گُمان و اما بودم، پوزخندی بود مَرا، این دنیا.
دستهایم همه قایق وار تشنه رفتن و جُستن بود در این رود مُذاب
و دلم، بسته به یک سلسله بود
دست خواهش اما، مرا سخت نگاشت. 

یادش به خیر باد، پدری بود که بود، مادری بود که بود و خدا بود که بود.
ومن، امروز، درغیابِ فردا، که فردا، نخواهد آمد، وگذشته ای، در فردا نیست.
 شاید گذشته گذشته است؟ اما، یادش بخیر باد.



دامون



۰۴/۰۱/۲۰۱۸



۱۸ فروردین ۱۳۹۷

در مجال حیاط






آن سیب که در مجال حیات کاشت پدر، آن نقد که در کیسه ماند به جای، از کلان این دنیا

وآن حلاوت شیرین، که وارسانه به دوش میکشد این منِ ما را، درزُلال ضلمانی؛ 

. همچون تهمتنی برباخته رخش، بر به دوش زین، در میانه ء جولَنگه ِ شغال

.این من، که افراشته سر، در مجال حیاط


دامون


توجه 
"مجال حیات": اینجا  حیات و زندگی را منضور است و نه "حیاط خانه را"

مجال حیاط"اینجا به معنی سرزمین است"










۱۱ فروردین ۱۳۹۷

قصه ای نه دروغ




میشود،  نشود و اگر شد، آن نشود که باید میشد؟
یا اینکه تصادفان،آن شد که نباید میشد؟
سخن، اینجاست که:
حالا را چه شود؟
گوییم، هرچه که خواستند شد، و هر چه را خواستیم نشد
حکایت آن صبوحی که شکست و آبی که ریخت
اما، حالا را چه شود؟
حکایتِ آن صبوحی که شکست و آبی که ریخت؟
یا اینکه قصه ای از حقیقتِ مطلغ و راست، حکایتی نو؟
قصه ای نه دروغ.





دامون

۲۸/۰۳/۲۰۱۸