۲۰ فروردین ۱۳۹۷

بی آنکه لحظه ای





یادش به خیر باد، پیشتر ها، در بی گُمان و اما بودم، پوزخندی بود مَرا، این دنیا.
دستهایم همه قایق وار تشنه رفتن و جُستن بود در این رود مُذاب
و دلم، بسته به یک سلسله بود
دست خواهش اما، مرا سخت نگاشت. 

یادش به خیر باد، پدری بود که بود، مادری بود که بود و خدا بود که بود.
ومن، امروز، درغیابِ فردا، که فردا، نخواهد آمد، وگذشته ای، در فردا نیست.
 شاید گذشته گذشته است؟ اما، یادش بخیر باد.



دامون



۰۴/۰۱/۲۰۱۸



دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من