۱۱ آبان ۱۳۹۴

نه








به اِغراق نگفته ام

نه، من هنوز هم که هنوز، عاشق تواست

و آرزوی لمس تو را

در بُعدی نیامده در کتاب ایشانش آرزوست


نه

دروغی نبوده است، بی شَک

اگر که تفاحمی میبود میان آنچه که هست

با آنچه که زندگی نامی

که از آن

مرا پشیزی در خاطره نیست

که سقوطی، میانِ بازوانِ تو باشم

!نه






دامون


٠٢/١١/٢٠١٥


به عاشقان سینه چاک


۲ آبان ۱۳۹۴

گُریز




همیشه گریخته ام از کلمات
کلماتی، که کنار هم و دسته دسته
راه گلو را می فشرند، مثل سدی، میان من و نفس
مثل نسیمی که نمی وزد
*
حکایت ایست، بین من و کاغذ و مداد
انگشتانی تهی از لمس 
و نگاهی گریزنده، در جور و چینِ کلمات




یلدا


۲۱ مهر ۱۳۹۴

پیش از اینت گُفته بودم












پیش از اینت گُفته بودم ، من به شعرم عار نیست


من به حرفم عار نیست، نیست دیگر حَرفه ای، حتی


که بستر کرده باشد بر زبان من


پیش ازاینت، گُفته بودم، من به حرفم عار نیست، تا بخواهم در دفاع از خویش خویشم بر زنم


من به شعرم عار نیست، خالی و خُشیکده است اجزای من 


لالِ لالم کرده است این عشق ناحنجارِ تو


دامون

١٠/١٣/٢٠١٥