۲۳ آذر ۱۳۹۳

بدرود








در مرز خواب و بیداری
آنجا که سحر، نغمه ءخواب را به قدقامت است و میسراید، میافشاند تخم لَق کابوس را در چُرت تازه روز
ماسیده در سطح قطرانی ِ این صفحه در مقابل من
بدرود


 دامون
١٣/١٢/٢٠١٤

۲۰ آذر ۱۳۹۳

بویِ نان



هزاران دست دراز است
چندین از آن دستِ دراز 
و چندی دست دراز
هزاران فریاد بر طنین است 
و چندی از آن فریادِ آه
هزاران زجه، هزاران دستِ دراز - به فریاد، در طنین و جست و جویِ آن
و قرص ِ نان
آنکه پاره ای از آن
آنکه پاره شد ز جان
 جان برای آن
بویِ نان
.به قیمت دندان










دامون


١١/١٢/٢١٤







۱۰ آذر ۱۳۹۳

سکوت بَرّه ها



این در،
دری که این عوام با انگشت نحص خویش به آن نشانه رفته اند
به ناکجاست
و چشم بی مثال بره ها
گشته مُماس
در سویه سویه، در انتظار نواله ای از جنس سبز
که پُر کند چینه دان حصرتشان را در این نبود
این در، که کریاسش، آن پایگردش
در کوبش چندش آور تن شهیدان است
ومیگردد
مثل ساعت با تَک و تاک
در یُکّه های ء تسبیح کهربائی رنگ
این در
که روی پُشته های آمال آرزوست
بسته مانده است تا غروب قرابت، 
تا اٌفول به سیاهی
که بپوشاند گناه را حتی در روشنایی روز
در کریح آستینی، به خنجر آلوده


دامون

٩/دی١٣٩٠
سکندری،معمولا‌ن اسب که از یورتمه به چهار نعل قدم عوض میکند، که اگر سوارکار ناشی باشد اسبش به یُکّه  میافتد : یُکّه
قرابت :دوستی
افول: فرو شدن ، غروب کردن