December 1, 2014

سکوت بَرّه ها



این در،
دری که این عوام با انگشت نحص خویش به آن نشانه رفته اند
به ناکجاست
و چشم بی مثال بره ها
گشته مُماس
در سویه سویه، در انتظار نواله ای از جنس سبز
که پُر کند چینه دان حصرتشان را در این نبود
این در، که کریاسش، آن پایگردش
در کوبش چندش آور تن شهیدان است
ومیگردد
مثل ساعت با تَک و تاک
در یُکّه های ء تسبیح کهربائی رنگ
این در
که روی پُشته های آمال آرزوست
بسته مانده است تا غروب قرابت، 
تا اٌفول به سیاهی
که بپوشاند گناه را حتی در روشنایی روز
در کریح آستینی، به خنجر آلوده


دامون

٩/دی١٣٩٠
سکندری،معمولا‌ن اسب که از یورتمه به چهار نعل قدم عوض میکند، که اگر سوارکار ناشی باشد اسبش به یُکّه  میافتد : یُکّه
قرابت :دوستی
افول: فرو شدن ، غروب کردن

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List