۶ مهر ۱۳۹۲

و شقالان در گوشه ای




تکیده ایم، از این توده ء منجمد که ا یستاده در صحنه‌ ء زندگی

مثل ماسیده های محبت، به پیاله ء چشم

وشیرازه ء این نمایش چندش آور که در اصل، سیلی ِ سردی بیش نیست

که مینوازد بس جانخراش لاله های گوش را

سرما، از حد بی نمکی هم گذشته است و کارد، از استخوان

سنگتراش پیر، جمله ای دیگر را با ضرافت ممکن به قانون استبداد نقش میکند

و شقالان در گوشه ای، نیمی از حمایل انسان را با اشتها ی شیطانی تکه تکه میبلعند

با صیقه ای موقت و شیرین




دامون

٢٨/٠٩/٢٠١٣

۲ مهر ۱۳۹۲

خاطره



  
دستهایی بود در این باغچه، سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند
صدای‌ آب، هر از چند وقت، میشست رکود غبار  را، از برگ برگ ِ  ‌سبز ِما
آسیاب ُمراد میگشت در چرخش زمان، بی آنکه پر شود کاسهء صبر از ضُلال ِ بارانی
من ما بود و آرزو  نقشی نه در‌  سرآب

دامون

٢٤/٠٩/٢٠١٣

۲۸ شهریور ۱۳۹۲

میان پنجره


 




لبانت بر لبان من هزاران قصهء ناگفته را ماند

 

و چشمانت که در آن آفتاب، میبلعد از زیبایی خود، صد هزاران روشنائی را

 

و آن موی کمندت را که بس پنهان در آن، پیچ وخمی موضون



دامون


١٦/١٠/٩٢