December 1, 2021

استنباط ۲

 







 

 استنباط ۲

ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر، میگذرد، بیخبر از آنکه خیابان را سراسر مه گرفته.

و هنوز ریش است و قیچی و دیگر هیچ که میدود از کوچه ای به کوچه ای، از ستونی به ستونی بهرِ  خُورده نانی، نظرُ، نیازی روا به فقیر

بهتر بگویم 

 آنکه هنوز، لختی، زِ جوهر بنفش به سبابه اش نشان است.

*

آه، که هنوز  حرفی باقیست، نغمه ای چو زهر مار، خٌنناقی به اندازهء دنیا، که مانده در گلو

واژه ایست، در این عصر کبود، درمسلخ کلام.

حکایتیست، آن که با آسیاب میجنگد، و ماست را هم سیه  میپندارد. 

و طلاقی دو خط را 

فقط به خواست خدا

و بر کشتیِ بی لنگر

 گژ میشود و مژ.

 ریش است و قیچی و دیگر هیچ، میگوید به خود عابر، و میگذرد آهسته بی خیال از روی خطی ممتد و سپید.

 

دامون

 

۲۸/۱۱/۲۰۱۹

 

توضیح:

ریش است و قیچی: حکایت آنکه، قیچی به دست را، صاحب اختیار به بریدن محاسن خویش داند، نا گفته نماند،" محاسن" اینجا،  باقی مانده همان فاخر ژنده .

 از ستونی به ستونی: مثل از این ستون به آن ستون و استخاره  و شایدُ اّما.

خیابان را سراسر مه گرفته: اقتباس از" بیابان را سراسرمه...."

عابر: آن اشخاصی را گویند که دراکانت خویش، تویتی را، خوشم آمد میزنند، و دیگر هیچ.

نظرُ، نیازی روا شده به "گدا: بهتر بگویم به آنکه در جوهر بنفشِ مایل به خون غسل تعمید داده است"، در عصر حاضر، به گروهکهای خودجوش گفته میشود که زندگی را با بهره چهل و دو درصدی زیبا میدانند و سرودِ یار دبستانی  سر داده اند .....

 آن که با آسیاب میجنگد: اول شخص نکرهٔ مفرد است.

 


No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List