۲۶ فروردین ۱۳۹۷

گفت و شنود






 من از خدا، ازآنکه، در ادراک، چون غریضه ای زِ  بدو تولد با من  است ، صحبتی نمیگویم
چرا که این، نهفته ای در خلوص من است، و من نتواند ازآن، در رَفِ عادت خویش بگذرد.
اما، از آن خدایْ که در تردد زمان، از سینه ای به سینه ای و از دفتری به کتابی واز کلاغی، به کلاغی، و از دریا، شوره زاری،  واز قصر ویرانه ای ودر میان ویرانه، قصری، و کشوری به زندانی، و زندانی  به دخمه ای
من از خدای عبوسان که به سنِ خِضرنشسته بر بالشِ مُراد میگویم
من از خدایِ ز کاه ساخته شده چو کوه، میگویم
من، نه کفر میگویم، و نه، در جحل خویش، غوطه ورم
این پنبه را ز گوش بِدار!



دامون

به س.ش.

۳۱/۰۱/۰۱۷

دلشده گان

بايگانی وبلاگ

درباره من

عکس من
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

فهرست وبلاگ من