February 29, 2016

گذشتهء نَقلی





روزگاری پیش ازاینم من نمپنداشتی،کینچُنینم بر زمینم روزگار انگاشتی
*
من نمی پنداشتی، اشتباهی، اینچُنین با یُکه ای اسبم به گِل بُگماشتی

 دامون


٠٢/٢٩/٢٠١٦

February 18, 2016

آونگ





جاودانه زیستن، در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک
چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست
 در بلعیدن فراعن و اجرامشان
در پندار
گوئی که نرمیده میشود
شمشیر سخت، چو موم، به دست بازیگر ِ زمان
و این قطره های ناگُزیر، چکیدهء کاسه صبریست
که می آوشخورد
همچون مرحمی قلب ِ شکسته مادر را

اکنون، همیشه آغازی دوباره است، گفت پدرم
و من
در خروش جانکاه امروز گویی
در اسارت و قربانی یک حرف ساده مانده ام
حرفی شبیح  آزادی
آزاده زیستن
و نبودن، در قید‌ ِ یوقِ بنده گی

در رمز سادهء این منطق
و به جُرم بودن
در مکاره ای که سودش موازی باختن است!
*
که خود بنویسم
سطری، به سهم دیگری
و نمانم شبیه ِ، آونگی، آویخته در میان بود و نبود

دامون
١٥/٠١/١٣٨٩

February 10, 2016

این روز ها






عشق من
این روز ها
اینگونه ام ، ببین
دستم
چه کند، پیش می رود
انگار
هر بار شعر باکره ای را سروده ام
پایم، چه خسته می کشدم
گویی
کَت بسته، از خم هر راه رفته ام
تا از سر هرجا
حتی شنوده ام
هر بار شیونِ تیر خلاص را


ای دوست، این روز ها
با هر که دوست می شوم، احساس می کنم
آنقدر دوست بوده ایم
که دیگر
وقت خیانت است
انبوه غم حریم و حرمت خود را از دست داده است
دیریست که هیچکار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کاره ای
من هیچ کاره ام، یعنی که شاعرم
گیرم، از این کنایه هیچ نفهمی
این روز ها
اینگونه ام
فرهاد واره ای، که تیشه خود را گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود، آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید
یک جنگجو که نجنگید، اما
شکست خورد






نصرت رحمانی

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List