February 14, 2015

در فاخری، نیامده در کتابها





گذشته، گذشته، از سر ساعت، و گذشته و دیگر نمیآید
و چون گذشته گذشته است و دیگر نمیآید
 پس
پس، بازی بر سر چیست
بر سر ِ آینده ای که می آید یک روز
و میگذرد
و گذشته میشود
و در دل خاطره ها هم شاید اثرش نامحسوس؟
یا اینکه چیز دیگری؟
چیزی شبیح به یک حقیقت ناشناخته
چیزی شبیح خدا
یا که پرتاب جرمی به بزرگیِ سنگِ آسیاب، از آسمان آبی دیگر
از ستاره ای دیگر
چیزی شبیح ِ یک حرکت، که در بازی شطرنج، حتی به فکر بکر ِ سرکار هم نمیرسد
***
چیزی شبیه،  نه به آنکه در مُخیله ء سر
چیزی، که نه گذشته است
و نه
آینده
چیزی شبیه حال


دامون
١٤/٠/٢٠١٥

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List