ورق میزنم شعرهایم
را، سپید از رُخسارشان پیداست
و در باطن، چونان
شراب چل ساله لمیده اند در کوزه ی لبهایم
من، و این من در من،
این مغلطه که از شعر و از غزل، که تو گویی الهام است
کاغذ چرکیست، از
عصاره ی ضُلال عشق، الوان مینگارمش
آه ای دل انگیز
شعرهایم
فرخ گونه را جُز
سنگواره ای برجا نیست
و این تردد زمان و جبر،
که میخراشد ناخن خویش را، به ناودان خشگ امروزم
و هنوز
دامون
٣١/١٠ ٢٠١٤
No comments:
Post a Comment