October 26, 2014

و رودهای ضُلال




از این دیار
که در آن
علفی از آبی خبر ندارد
و رودهای ضُلال همه از گونه
سراشیبند
تو دستی را حائل
به فرض اینکه گیرد دست تو را
در اندیشه مدار
در این دیار
در طنین هر آستین
شعبده دستی
آنچُنان که در افسانه نگنجد
خنجری آهیخته 
چون دم عقرب را 
به کتف نازکت نشانه است
و حتی عشق را هم باید 
در پستوی خانه پنهان داشت
آوای آن چکاوک
که میخواند به آواز :" هنوز به صبح مانده سه دانگ" ، در رف هر خانه
ماند به جای


دامون




١٦/٠٢/١٣٩١

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List