دقدقهء بی پایان تو ومن درمیان حرفهای ناگفته است
و وزن آنها که میبارد قطره قطره از ضُلال ِ این دقایق دلتنگ در کاسه ء بلور ِ سکوت
چون نکته ای، نهُفته در آریه، در بایست حرفها
بی انسجام، در حلول غایب ِ سکوت
من لال، مانده ازگفتن و دوباره سرودن
چون اَبرَقی که مانده به گل
. سورهٔ یاسینی، در تکرار
دامون
٠٢/١٠/٢٠١٤
ReplyDeleteوطن
مُراودهء من با چشمان تو، چون روز ِ روشن است، در میان این همه تراکم که میبارد قطره قطره در این ضُلال ِ ضُلمانی
من در استوار دستها تو شریان گرفته ام
*
گر بارش ابری نازا، این چُنین، در این عصر بی رمغ، بر حیاط این خانه در جریان است، هرگز گدازه ء عشق را در قلب من برای تو خاموش نخواهد کرد، زیرا که من در استوار ِ دستهای تو شریان گرفته ام
*
گر میسوزد، هر کومه در این دیار، هر روز، به آتشی کاذب، هرگز گدازهء عشق را در قلب من برای تو خاموش نخواهد کرد، زیرا که من در قطرانی این التهاب تند که در بارش است در استوار دستهای تو شریان گرفته ام
و ین خود به خویش چون روز روشن است
در این ضًلال ضُلمانی
دامون
١٦ مهر ١٣٩١