۱۵ مرداد ۱۳۹۳

آنک بی‌باده کند جان مرا مست تویی


آنک بی‌باده کند جان مرا مست تویی
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست تویی


آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست تویی


آنک جان‌ تا به سحر نعره زنان است از او
و آنک من را غمش از جای ببرده‌ست تویی


جان ِ جان‌ است اگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن من ، هست تویی


غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دلم خست تویی


پرده ء روشن دل بستِ خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده ء دل بست تویی


عقل تا مست نشد چون و چرا بست نشد
و آنک او مست شد-از چون وچرا رست تویی




دیوان شمس
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
دامون

هیچ نظری موجود نیست: