رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو
گفتند عاشق و مست است خواجه کو به کو
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید
من دوستدار خواجهام و نیم عدو
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده است
او را به باغ جو، یا بر کنار جو
مستان و عاشقان بر دلدار خود روند
هر کس که گشت عاشق او، دست از او بشو
ماهی که آب دید نپاید به خاکدان
عاشق کجا بماند، در دو رنگ و بو
برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید
خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود
سلطان بینظیر وفادار قندخو
آن کیمیای بیحد و بیعد و بیقیاس
بر هر مسی که برزد او، زر شد به ارج او
در خواب مشو، ز عالم و از شش جهت گریز
تا چند کورگردی و آواره سو به سو
ناچار برندت، باری، به اختیار برو
تا پیش شاه باشدت عز و آبرو
گر ز آنکه در میانه نبودی تو سرخُری
اسرار کشف کردی و واژه مو به مو
بستم ره دهان و گشادم ره نهان
رَستم به یک قنیمه ز سودا و گفت و گو
دیوان شمس
غزل شمارهٔ ۲۲۳۹
توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس را نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند
No comments:
Post a Comment