۱۹ مرداد ۱۳۹۳

رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو



 

 

رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو

گفتند عاشق و مست است خواجه کو به کو

گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید

من دوستدار خواجه‌ام و نیم عدو

گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ است

او را به باغ جو، یا بر کنار جو

مستان و عاشقان بر دلدار خود روند

هر کس که گشت عاشق او، دست از او بشو

ماهی که آب دید نپاید به خاکدان

عاشق کجا بماند، در دو رنگ و بو

برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید

خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو

خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود

سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو

آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس

بر هر مسی که برزد او، زر شد به ارج او

در خواب مشو، ز عالم و از شش جهت گریز

تا چند کورگردی و آواره سو به سو

ناچار برندت، باری، به اختیار برو

تا پیش شاه باشدت عز و آبرو

گر ز آنکه در میانه نبودی تو سرخُری 

اسرار کشف کردی و واژه  مو به مو

بستم ره دهان و گشادم ره نهان

رَستم به یک قنیمه ز سودا و گفت و گو














دیوان شمس










غزل شمارهٔ ۲۲۳۹ 







توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس را نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند



دامون

هیچ نظری موجود نیست: