August 5, 2014

هر روز هزار روز



هر روز هزار روز میگذرد، درکنار این چشمه، که آبی روان را، و این چُنین خشگ امروز
آنکه، دست ما خجسته خنجری را به کتف خود کوبید، دست خواهش ما بود، نه دستی از درون ِ آستین
هزار روز میگذرد هر روز
موریانه ها هنوز، یوق را گردن آویزی، زینتی نامند
و درختان سرو گونه، تبر را به قامت خویش چون چمن
.و  پژوهش گران قرن آزادی، عصر سنگ را، طرحی نوین
و تجلی انسان  را در تفکیک
و رنج را در چهره‌ی دیگری
و صواب را، سپرده ای ثابت
میدانند

٠٤/٠٨/٢٠١٤

دامون

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List