هر روز هزار روز میگذرد،
درکنار این چشمه، که آبی روان را، و این چُنین خشگ امروز
آنکه، دست ما خجسته
خنجری را به کتف خود کوبید، دست خواهش ما بود، نه دستی از درون ِ آستین
هزار روز میگذرد هر
روز
موریانه ها هنوز، یوق
را گردن آویزی، زینتی نامند
و درختان سرو گونه، تبر را به قامت خویش چون چمن
.و پژوهش گران قرن آزادی، عصر سنگ را، طرحی نوین
و تجلی انسان را در تفکیک
و رنج را در چهرهی
دیگری
و صواب را، سپرده ای
ثابت
میدانند
٠٤/٠٨/٢٠١٤
دامون
No comments:
Post a Comment