در این امواج پُر
عُصیان
در این بُهران دریابار
در این کولاب ِ ننگ
و حصرت و افسوس بی پایان
در این بیقوله که
حتی نمیروید نهال خستهء گندم، درون شوره زارانش
در این سبزی ِ بد خیمی، که از تُرش آب پسمانده ز ِ پارین روز رققت بار دیروز است
نمییابی بر این کشتی
یکی سُکّان، نه ا سکانی بر این لنگر نه یک انگارهء محکم به مفلوکی ِ این اِشکسته
کشتی، که هر موج خروشان را دهد آهسته تر صُوقی ز ِ کژّی گونهء ایام
نمی آید نظر را دیده
بر ساحل دگر
که در هر گوشه اش
یک کومه از شادی به
جشن آید
و پاکو بان
ز برگشتی دوباره
به اعجازی زمانگونه
به روئیا های زیبایی
و بیدارت کند
آهسته از کابوس
مسلخ گونهء امروز بی فردا
***
در این بهر طویل
قصهء انسان
جدا ماندیم
دو صد افسوس
دو صد هی هات
دامون
اول تیر ١٣٩٠
No comments:
Post a Comment