August 12, 2014

در جایی نوشته، برداشتی دوباره و نگرشی دیگر



در جایی نوشته
 که اگر من من باشد
و آن من در من باشد
و من به او بنگرم
و او به من، مثل من در آینه، که به من مینگرد، وقتی، من به آینه مینگرم
 من برخلاف من در آینه، فکر میکنم، و من در آینه، فکر نمیکند، حتی من در آینه قابلیت فکردن را درخود ندارد
پس من بلند میشوم و میروم حالا به هر جایی
من در آینه محصورمیماند
نه، از رفتن من - من محو میشود و تا من نخواهم،من در آینه نیست، یعنی، و جودواهی اش نمیتواند مثل بختک مثل یک چادر من را احاطه کند و من آذاد است حالا هرکجا که باشد
من میتواند چایی بنوشد و در آرامش کامل حتی بمیرد بدون من که در آینه
***
*
آینه مثل قفسه




دامون
٠٨/٠١/٢٠١٤
١٢/٠٨/٢٠١٤

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List