July 15, 2014

آمده‌ام چو عقل و جان، از همه دیده‌ها نهان




آمده‌ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
ور تو بگوئیم که نی، نی شکنم شکر برم
آمده‌ام چو عقل و جان، از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان، مشعله نظر برم
آمده‌ام که ره زنم، بر سرگنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم، زر نبرم، خطر برم
گر شکند دل مرا، جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد، من ز میان سر برم
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر برم
آنکه ز زخم تیر او، کوه شکاف میخورد
پیش گشاد ِ تیر ِ  او، وای اگر سپر برم

در هوس خیال تو، همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام تو، نام رخ دگر برم
این غزلم جواب آن، باده که داشت پیش من
گفت بخور، نمی‌خوری، پیش کسی دگر برم

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
  دیوان شمس
تفکیک ابیات و تغییر لغات نسبت به تفهیم بیشتر
از دامون

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List