۳۱ فروردین ۱۳۹۳

گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم


گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام ِخضر می‌ نوشم ز باغ عیش گل چینم
 مگر دیوانه خواهم شد در این سودا، که شب تا روز
سخن با ماه می‌گویم، پری در خواب می‌بینم
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به می خواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتاد
تذرو طرفه من گیرم، که چالاک است شاهینم
و گر باور نمی‌داری رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می‌گیرد ز نوک کلک مشکینم
ز حافظ پُرس رمز ِ عشق و شرح مستی از من خواه
که با جام و قدح هر شب حریف ماه و پروینم


غزل از حافظ 

هیچ نظری موجود نیست: