۱۷ اسفند ۱۳۹۷

در حجله گاه تاریخ





زن
این نام ِ مرتعش، که در تداعی آن، آدم، تنها نماند در سردی زمستان ِ جهنمی
زن
که در دامنش گریختی هر از گاه ترسیده از رعدی آسمانی
زن
که دستت بگرفت و پا به پا تا شیوه ء راه رفتن
زن
که در میانه ء راه، آندم که درد میچکید از قطره های استخوانت
زن
که مرحم گونه آمیخت تو را در آغوش خویش

 زن
که گرفتی 
دست بسته چون کنیز
در یوق
در حراج قلوه گونه ء سنگ
زن
بخشیده بر جهاز شتر، درقرن آهن و پولاد
آماده، گداخته در انحصار تو


***

در حجله گاه تاریخ نوشته
به خون که نه
به خونآبه
کآدمی را آدمیت لازم است
در آستین ِ مردانه

دامون

چهارشنبه 16 اسفند 1391

۳۰ بهمن ۱۳۹۷

خاطره







دست میرود در نا بهنگام خنجری که به فرمان نشسته است
دردی، پیله میکند در کتفی،
میساید ناخن خویش را به ناودان و مضنون میخندد عابری
تو در پیچ و تاب کوچهء فردا  و او، در آستان‌ ِ دری که  پاشنه ندارد
دری به آن دست که پهنه‌ ندارد و استوار بر دلیلی نیست
دل، هُره میرود، که مبادا در خالی خویش آهسته بمیرد
و قطره قطره ء خون است که از کتف میچکد
و دستِ دوست ، خنجریست


دامون
٠٤/٠٦/٢٠١٥

۲۲ بهمن ۱۳۹۷

So far away




So far away, down under, beneath of much of my memory, yes, there, right there.

Me, sees me from other perspective; And I study with me, yes there, right there.

Sometimes, me alone, and me alone with me, yes there, right there.

By Damon

11/02/2019