۷ مرداد ۱۳۹۲

همیشه‌ بی وقت


  
من همیشه در انتظار
تو همیشه غایبی
تو در من
من همیشه
تو بعضی مواقع
تو، وقتی که بارا ن میبارد، قطره قطره
تو، مثل برف وقتی مینشینی، پشت پنجره
وقتی آن طرفتر، دوور  
وقتی، همیشه را در تو
 و من تو را در همیشه‌ 
 در همیشه‌ ء بی وقت



دامون

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۲

۶ مرداد ۱۳۹۲

زمستان






زبانه میکشد هردم، از هر سو، گدازهء زخمی قدیم خورده، در عمق شانه ام
و دستهای خواهشم آنروز، چه مُضحک مینمود
نه
عاشقانه نبود این زخم
نه
دشمنانه نواختی و این برای من از تو بعید بود
سوزش دردی نشسته بر عمیق خاطره ام
که به ناچار آهی در سینه کشیدم برای تو
 اشتباه مکن
آنکه در آن روز به دست باد سپردی تو خویش بودی نه سایه ای از تو
و من در افسوس ـ از این درد بی انکار


دامون
٢٦/٠١/٩٢


۱۸ تیر ۱۳۹۲

التهاب







در این عصر منعکس
که نه عکسی درون ماه
و نه
ماهیت ِ عکس در ماه
***
و بند
بر قلم
در گواهی قلم در بند
و پرواز فراموش سنگها
به سخره ها به قصد سار
***
میگو ید: آمده ام من
با کوله باری از قسم های مقطوع به قیمت قاز
و دم خروس از به زیر عبا
نه پود به تار و نه، پود به تار
***
در این عصر منعکس که عکس ماه بر آب است
و نقش آرزو  بر آب
 قافله ای سر گردان در هر سو که سر گردان
چکمه ای گسیخته از لگام
و سُجدهء کورکوران

دامون
سه شنبه, بیست و یکم خرداد ۱۳۹۲