۷ مرداد ۱۳۹۲
همیشه بی وقت
Labels:
مجموعهء زمستان
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۶ مرداد ۱۳۹۲
زمستان
زبانه میکشد هردم،
از هر سو، گدازهء زخمی قدیم خورده، در عمق شانه ام
و دستهای خواهشم
آنروز، چه مُضحک مینمود
نه
عاشقانه نبود این
زخم
نه
دشمنانه نواختی و این
برای من از تو بعید بود
سوزش دردی نشسته بر
عمیق خاطره ام
که به ناچار آهی در
سینه کشیدم برای تو
اشتباه مکن
آنکه در آن روز به
دست باد سپردی تو خویش بودی نه سایه ای از تو
و من در افسوس ـ از
این درد بی انکار
دامون
٢٦/٠١/٩٢
Labels:
مجموعهء زمستان
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
۱۸ تیر ۱۳۹۲
التهاب
در این عصر منعکس
که نه عکسی درون
ماه
و نه
ماهیت ِ عکس در ماه
***
و بند
بر قلم
در گواهی قلم در
بند
و پرواز فراموش
سنگها
به سخره ها به قصد
سار
***
میگو ید: آمده ام
من
با کوله باری از
قسم های مقطوع به قیمت قاز
و دم خروس از به زیر
عبا
نه پود به تار و
نه، پود به تار
***
در این عصر منعکس
که عکس ماه بر آب است
و نقش آرزو بر آب
قافله ای سر گردان در هر سو که سر
گردان
چکمه ای گسیخته از
لگام
و سُجدهء کورکوران
دامون
سه شنبه, بیست و یکم خرداد ۱۳۹۲
Labels:
خود حجمه
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا
گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد
دامون**
١٩/٠١/١٣٨٩
اشتراک در:
نظرات (Atom)
