۱۵ دی ۱۳۹۷

قطعه



وقتی بود
اومده بودن شاعرا
شعر میگفتند
شعر میشنیدند 
 گفتی
باورِ همَشون 
به همون شعراشون بود
به زبونِ دیگه، همشون
پیرُوِ قافیه 
در نظم عروض
 همهشون
ریز و دُرُشت
تا اُفُق
تا بی نهایت های دور .

وقتی بود مثنوی ها 
وزنشون اگر که هفتاد من نمیشد
وزنی نبود
چطوری بگم 
شعر اگر که مُد روز نبود
هیچکی نمیخوندش

شعر اگه 
زیربَقَلِت خربُزه نمیگُذاشت، اصلا ن شعر نبود.

 قدیما 
شعری اگه شیرین نبود 
به به و چه چهی نداشت، قاق می شُد.
*
*
هنوز هم هنوز
اون دور دورا
همه منتظر
ازتوآسمون
یه شاعر بیاد
 زار بزنه، "توی کوچه ها تو خیابونا"
جفنگ ببافه برا جوونا 
باز از دوباره مثلِ قدیما
آسمونهارُ ببافه به هم 
بهشت و پری           آدم ُ حوا
تک درخت سیب       اونور دیوار  
میکردش به ن-------از              شاخِشُ دراز 


یک شاعر اومد 
ازتو جهنم

تو خیابونا              تویِ کوچه ها
عکسِ آرزوش      مثل یک بختک    

افتاد روی ماه

یه شبِ م------------------هتاب



دامون

۰۱/۰۴/۰۱۹

توضیح:
شعر بالا :  
لحن ُ گفتُ گوی  تُصیف گونه ای دارد 
 افکاری در محیطی بسته و تمثیلی 
 این شعر، این قطعه، تصور  این شخص شاعرِ معاصر در افکار من است ،
  در باور  من، دگردیسی و تکامل 
 در تعریف  و توصیف، رخ داددنی نیستـ. 
سیلِ زمان است، که خواسته یا ناخوسته ما را هم به مقصدی نامعلوم خواهد بُرد
حتی اگر بُزِ مرحومِ گاندی باشیم ، یا الاغ کهکشان پیمایِ اون یکی حضرت، حقیقت مثل یک روز روشن است .

در مثل مُناقشه نیست؛  راه دور نرویم، در عصر معاصر، این چلُ پنج سال گذشته، آیا  در ایران سعودِ اجتماعی داشته ایم یا بیشتر سقوط، و چرا، با یک  علامت سئوالِ گنده؟
توضیح بیشتر به صورت پاورقی همینجا و در آینده



دامون

۱۵/اسفند/۲۵۸۲
۱۵/آزر/۲۵۸۲ 

۳ دی ۱۳۹۷

در تموزِ روز ۵





میان حقیقت و دوُروغ، راهِ بسیاریست، چون فاصله بینِ زمین و ماه.

 تو، گفتی شراره ٔ انتقام  در حقیقت نقش میبندد، وقتی، دوروغی در روشنی روز، حقیقتی محض میگردد، میافشُرد مرا همچون تناول باران،

 به خشگ بیابان.

 تو، گفتی، ساطور، بر گُردِهٔ " حقیقت" نشسته، در تموز روز.

*

 طنینِ پژواکی، به بانگ میخواند: دروغ بود، آنچه تا به حال، حقیقت بود.

*

میان حقیقت و دوروغ را،  مجالی نیست، و پیکر زمان از حقیقت خالیست، تو گفتی، که جوینده گان حقیقت تا به حا ل

آب در هاون دروغ، 

کوبیده اند، در این تموز

*

بس نا بخردانه، میرقصد، چون کولی سرمست، و دانسته، خویش را، به بیراهه میزند.

آه، که آرزو نقشی بر آب است، و ما هنوز ، چشم بسته بر آن.

*

تو گفتی، پاشیده در همه جا، بذرِ شکِ نبود.


 
دامون
۱۲/۰۹/۲۰۱۸


پ س:

 _    در تَموز روز یا تموز روز، اینجا پایان روز، هنگامی که آسمان درست وسط تاریکی و روشنیست.
     _     هاون دروغ، آن هاون را گویند که در آن آب کوفتندی.
_     پیکر زمان،  اتفاق افتادن با  انسان، از بدو تا اختتام او.
_     مُواَزنِ ظلم، اینجا معنیِ پیام آوریست، از  حضوربربریت در قرن معاصر،
_     بذرِ شکِ نبود، اینجا همان تخم لقِ دروغ است و
نمایشی شرم آورُ دروغ از یک قحطیِ  پیش ساخته، به زبانی، همانند نُت آن فلوتِ صِحر آمیز، پیام آور، که همه چیز را خواست خدایی میداند زاییده از انگارهء خویش و نه هیچ چیز دیگری.




۲ آذر ۱۳۹۷

رفتم به کوی و گفتم که خواجه کو

  


رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو

گفتند عاشق و مست است خواجه کو به کو

گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید

من دوستدار خواجه‌ام و نیم عدو

گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ است

او را به باغ جو، یا بر کنار جو

مستان و عاشقان بر دلدار خود روند

هر کس که گشت عاشق او، دست از او بشو

ماهی که آب دید نپاید به خاکدان

عاشق کجا بماند، در دو رنگ و بو

برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید

خورشید پاک خوردش جمله تو به تو

خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود

سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو

آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس

بر هر مسی که برزد او، زر شد به ارج او

در خواب مشو، ز عالم و از شش جهت گریز

تا چند کورگردی و آواره سو به سو

ناچار برندت، باری، به اختیار مرو

تا پیش خویش باشدت عز و آبرو

گر ز آنکه در میانه نبودی تو سَرخُری؟ 

!اسرار کشف کردی و واژه  مو به مو

بستم ره دهان و گشادم ره نهان

رَستم به یک قنیمه ز سودا و گفت و گو



دیوان شمس

غزل شمارهٔ ۲۲۳۹ 




توضیح: تغییر لغات، ویرایش و تنظیم جدید مبنی بر استنباط و پژوهش شخصی من است و درجهء انحصار و تغییر مکرر در غزل های شمس را نیست؛ بنا به تضادی که در طبقاط مردمی و حاکم از بدو تدوین شمس وجود داشته و هست، مصداق مبرم، همیشه بر آن بوده که واقعیت را از روایت کاتبان مزدور به تفریقِ شعور برسانند



دامون