۱۴ اسفند ۱۳۹۴

صحبتی نیست مرا



صحبتی نیست مرا، عادتِ روز مرا ، گفتهء نا گفته مرا
صحبتی نیست مرا، رفته از یاد مرا، هر دم از عمر مرا، تا به ابد جُرم مرا
صحبتی نیست مرا، گفتهء نا گفته مرا، هر دم از عمر مرا،نِی دگر اندیشه مرا


 نقاشی از خودم، چکنویس‌ِ بودای سبز



دامون

٠٣/٠٤/٢٠١٦

۱۰ اسفند ۱۳۹۴

گذشتهء نَقلی





روزگاری پیش ازاینم من نمپنداشتی، کینچُنینم بر زمینم روزگار انگاشتی
*
من نمی پنداشتی، اشتباهی، اینچُنین با یُکه ای اسبم به گِل بُگماشتی

 دامون


٠٢/٢٩/٢٠١٦

۲۹ بهمن ۱۳۹۴

آونگ





جاودانه زیستن، در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک
چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست
 در بلعیدن فراعن و اجرامشان
در پندار
گوئی که نرمیده میشود
شمشیر سخت، چو موم، به دست بازیگر ِ زمان
و این قطره های ناگُزیر، چکیدهء کاسه صبریست
که می آوشخورد
همچون مرحمی قلب ِ شکسته مادر را

اکنون، همیشه آغازی دوباره است، گفت پدرم
و من
در خروش جانکاه امروز گویی
در اسارت و قربانی یک حرف ساده مانده ام
حرفی شبیح  آزادی
آزاده زیستن
و نبودن، در قید‌ ِ یوقِ بنده گی

در رمز سادهء این منطق
و به جُرم بودن
در مکاره ای که سودش موازی باختن است!
*
که خود بنویسم
سطری، به سهم دیگری
و نمانم شبیه ِ، آونگی، آویخته در میان بود و نبود

دامون
١٥/٠١/١٣٨٩