March 17, 2018

در این زندان





من در من گرفتار‌ ِ من است
در تنهائی، در رؤیا، در خواب و بیداری
من گرفتار آن من که میبندد مرا به مُزهء سنگین ندانم
*
در خویش مینگرم _ ناگونه، گم، هر گوشهء اندیشه را
در خویش می نتوانم گذشت، از معبر این دیوار
می مرا دستها بسته میماند در این زندان ِ در بسته
می به اندیشه فُرو رفته به جا
می گرفتار است در میم من
در من بسی من ها
و من تنها



دامون

٠٨/٠٧/٢٠٠٩

No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List