December 21, 2017

قدقامت




وقتی در نقطهء عطف‌ ،و یا 
در تردد ِ سوره های ِ هر جائی، قنود میبندی
وتخم لَقّ‌ ِ شَک را بر کردار حضور خویش به وضو مینیشینی
به قد قامت آیا و شاید ها
در آن وقت، در آن لحظه، در آن زمان، داستان آزاده گی را
از یاد بُرده ای، فلسفهء پرواز را
ساختنِ آشیانی در بلندایِ خانهء سیمرغ


دامون


١١/٠٧/٢٠٠٩





این شعر "قد قامت" را بیشتر برای خاطر اعتراض نوشتم،این روزها مثل روز های گذشته تاریخ وضع اجتماعی درهمی در ایران را داریم هر کجای دنیا که باشیم نا دیده گرفتن حقیقت تکرار مکرر تاریخ میشود، این بچه هایی که  در عکس بالا مشاهده میکنید، کودکان سرزمین عشق و زیبایی در کلاسهای درس هستند؛ چه انتظاری میتوان داشت از اینها وقتی بزرگسال شوند و با دانش خودشان در برابر سختی های اجتماع قرار بگیرند اصلان اینها چه گناهی کرده اند که مانند عروسک با آنها رفتار شود و با این تعلیم و تربیت، تحویل اجتماع  آینده میشوند؟؛ این یک اعتراض که نه، این یک انتقاد است.
دامون

December 18, 2017

بر جاده های تُهی







امروز داشتم به اخبار علمی نگاه مکردم، میگفت با تلسکوپ هاول دانشمندان نزدیکترین کهکشان به کهکشان شیری که خورشید ما هم خورده ای از آن است را رصد کرده اند و در آن بیشتر از یک میلیاد خورشید همتایِ خورشید ما وجود دارد و گِردِ هر خورشید چندین کُره ء گُدازان تا  خاکی وجود دارد و در بین آن کُرات حتی میتوان زمینی پیدا کرد که قابل کشت باشد، مدتی فکر کردم، دیدم حتی اگر هزار و پانصد سال نوری بینِ ما و آنها فاصله باشد، زمین های مزروعی آنجا بر دلم نمشیند، حتی اگر برایش دل بمیرد، چرا که اهمیت کِشتن و برداشتن از دست رفته، به هر کجای هرکهکشان که سفر کنی، بجز کِشتهء خود دگر ندروی؛ یاد شعر حافظ افتادم  جایی برای خنده نبود، طنز تلخی بود



دامون

٢٢/٠١/٢٠١٥




December 12, 2017

یک مُشت آبِ شور


نه، نه
وصلش نکن به نژاد پرستی، اگه همین شریانِ نیم بندِ اتصالِ من با تو هم، قطع بشه، مثل اون دریایِ خشکیده میشویم که دو نیمش کردند، دریا، از نور آفتاب خشک نشد، آفتاب نبود که خشکش کرد، این دست خواهشِ ما بود؛ آفتاب دریا رو خشک نکرد، وصلش نکن به نژاد پرستی.
تو پایینترین کشور دنیا هم، کسی نمیاد، وسط دریا دیوار بکشه، اماّ (در شمال غربِ ایران)، بعد بِرِه (جنوب غربِ همان کشور)  سدِ آب شور بزنه؛ همونطور که گفتم وصلش نکن به نژادپرستی.



 دامون

۱۲/۱۲/۲۰۱۷
توضیح:
نژاد پرستی، در این سری از نوشته های کوتاه، به معنی یک اتهام کاذب و دروغی میباشد که در مقابل اعتراض به معترض تفهیم میشود، حال این اتهام میتواند به بی دین بودن، رنگ دیگر بودن، غرب زده بودن،  زبان و فرهنگ دیگر داشتن یا گرایش دیگر داشتن و هزار واژهِٔ دیگرتبدیل شود، که قاصبان قدار، برای تبرئه خویش و فرار از جواب، با فریب و خُدعه به زبان میآورند
متاَسفانه با فرهنگ  پدرسالاری مُرَوِج در جامعهِٔ خُرافه گرائی چون مشرق زمین، این اتهامات همیشه پالوده با جبرمیشود، سخن اول را قداره ُ توپُ تفنگ میزند و نه دلیل و برهان 
حدیث و روایت مععترضان را به آسانی راهی به دخمه هزار چالهِٔ بی انتهای ددمنشان میکند.
آری که انسان زیستن، را تاوانی گران باید.

دامون

December 7, 2017

لحظه


  




داشتم، یعنی داشتم، یادت به خیر میگفتم که از یادم نروی

دیدم، یعنی داشتم میدیدم رد پایی از تو، میرفت تا پاک شود

گفتم یعنی داشتم با خود مگیفتم، از خاطرم، تنها خواهی شد

رفتی، یعنی انوقت اگر میروی که داشتی مرا فراموش

من، بی خاطرِ تو، تنها

یادم فراموش تورا



دامون

۱۲/۰۷/۲۰۱۷


December 3, 2017

کوچ




بعضی وقتا که کلاتو قاضی میکنی
میبینی کوچ شاید
راه حلِ مشکلاتت نبود
حیف از اون وقت که گذشت،‌  بدون دیدن و گفتنی ها
که تو فکر میکردی، که فقط
توی داستا نای  قدیم
یا تو کتابای خطی، از اونا یاد شده
انبیا و اشقیا
برج و بارو
که درست کرد یکی
با سر و کلهء  بد بخت و بیچاره ها
حالا، راه دور چرا بریم
همین که باید هر دهه زجر بکشی
و نفهمی که چرا، این سقوط قهقرا
یا شنا تو لجنا
انتخاب ما چی بود
رای و رای ما کجاست
سبزی ِ کوههای شمال
هنوز یادم مونده
یه رقمایی بوی مطبوع ذغال
معنی سبز شدن یا که بستن امید به یه چیز تازه تر
مثل حرفی که سر دو راهی یا وا نسه
لجنآب جامون شد
زهر مار که شربتی سبز نماست
قوت افطارمون شد

هر کسی کار خودش بارش شد
هر کسی جای همه داشتنیا آتیش به انبارش شد
من و تو
زیر کبودی این آسمون
مثل اون اسب کهر که نشون ماه
رو پیشونیش از قدیما حک شده بود
فرقی  با هم نداریم
سایه ٔ هردوتامو نو، اگه خوب نگاه کنی
مثل سایه
ما رو دنبال میکنن
من میدونم برای چی
میدونی برای چی؟
برا اینکه ما از اول
توی پوست جُبهء خودمون بودیم
خوبی ِ به دیگرون
گفتن راست و دروغ
فکر و انکار اینکه
کسی بهتر از ما نیس
کور مون کرد شاید
یک کمی مجنون مون کرد شاید
شایدم تقصیر اون آفتاب بود
که تو داستا نا و افسانه ها از چنته ء درویش در اومد
کورمون کرد که با یک اوردنگی
 بخت و اقبالمونو
آینده بچه هامونو
مث ریش و قیچی
مث ساتور و کنده چوب
دادیم به دست اون جوونمرگ قصاب
که ببُره برامون پیرهن چل تیکه کنه
که هزار رنگ کنه
هزار  و یک گوشه کنه
*
شاه با اون بال و پرش
لشگرش دور و برش
به کس کسونمون نداد
به همه کسونمون نداد
دل و دست ما فقط دشمن بود
که خنجر زهر رو تو کتفمون جا داد

چی بگم، این لباسی که برا خودمون دوختیم
مثل کلاه گشاد ی میمونه
که پشمی بهش نیست
به زبونی دیگه
بدرد جشنهای دو هزار و پونصد ساله بیشتر میخوره



دامون
به م.آرمان 
هفدهم خرداد ۱۳۹۲

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List