December 3, 2017

کوچ




بعضی وقتا که کلاتو قاضی میکنی
میبینی کوچ شاید
راه حلِ مشکلاتت نبود
حیف از اون وقت که گذشت،‌  بدون دیدن و گفتنی ها
که تو فکر میکردی، که فقط
توی داستا نای  قدیم
یا تو کتابای خطی، از اونا یاد شده
انبیا و اشقیا
برج و بارو
که درست کرد یکی
با سر و کلهء  بد بخت و بیچاره ها
حالا، راه دور چرا بریم
همین که باید هر دهه زجر بکشی
و نفهمی که چرا، این سقوط قهقرا
یا شنا تو لجنا
انتخاب ما چی بود
رای و رای ما کجاست
سبزی ِ کوههای شمال
هنوز یادم مونده
یه رقمایی بوی مطبوع ذغال
معنی سبز شدن یا که بستن امید به یه چیز تازه تر
مثل حرفی که سر دو راهی یا وا نسه
لجنآب جامون شد
زهر مار که شربتی سبز نماست
قوت افطارمون شد

هر کسی کار خودش بارش شد
هر کسی جای همه داشتنیا آتیش به انبارش شد
من و تو
زیر کبودی این آسمون
مثل اون اسب کهر که نشون ماه
رو پیشونیش از قدیما حک شده بود
فرقی  با هم نداریم
سایه ٔ هردوتامو نو، اگه خوب نگاه کنی
مثل سایه
ما رو دنبال میکنن
من میدونم برای چی
میدونی برای چی؟
برا اینکه ما از اول
توی پوست جُبهء خودمون بودیم
خوبی ِ به دیگرون
گفتن راست و دروغ
فکر و انکار اینکه
کسی بهتر از ما نیس
کور مون کرد شاید
یک کمی مجنون مون کرد شاید
شایدم تقصیر اون آفتاب بود
که تو داستا نا و افسانه ها از چنته ء درویش در اومد
کورمون کرد که با یک اوردنگی
 بخت و اقبالمونو
آینده بچه هامونو
مث ریش و قیچی
مث ساتور و کنده چوب
دادیم به دست اون جوونمرگ قصاب
که ببُره برامون پیرهن چل تیکه کنه
که هزار رنگ کنه
هزار  و یک گوشه کنه
*
شاه با اون بال و پرش
لشگرش دور و برش
به کس کسونمون نداد
به همه کسونمون نداد
دل و دست ما فقط دشمن بود
که خنجر زهر رو تو کتفمون جا داد

چی بگم، این لباسی که برا خودمون دوختیم
مثل کلاه گشاد ی میمونه
که پشمی بهش نیست
به زبونی دیگه
بدرد جشنهای دو هزار و پونصد ساله بیشتر میخوره



دامون
به م.آرمان 
هفدهم خرداد ۱۳۹۲

No comments:

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List