September 23, 2017

پراکنده


من آن نیستم که در بهشت بِنشینم بی دیدنِ جهنمی
و از آسیمهء چشم، به نیست بنگرم
و نبود آن کاذب نوعی را، دوباره به اقتدار بنشینم، در سوره ای، ز پیش نوشته به دفتری
 و این دالانِ بی انتهایِ ندانم ها را، در اکرانی مکرر،
 از سپیدی، که سگان منادی آنند، تا به شامی که شغالان موازنِ آن
*
*
ماردوشانِ قرن، ز چاهدانِ تعفنِ تکرار, به زوزه میخوانند:
"تمدنی بزرگ در پیش است، که وجودش، در بهشت یافت نتوانی" 
و  آنسو تر.......، میسوزد به دستِ حادثه، خرمنِ انگاشته در  آمال
کسی به فکرباغچه نیست  
گوش ها.......
پر از جیرینگ جیرنگِ  دلار است


دامون


برداشت دوم از چکنویس پراکنده

۰۹/۲۲/۲۰۱۷


No comments:

Post a Comment

دلشده گان

Blog Archive

About Me

My photo
سخن سرآمد تمامی افکار را در تجمع خطوط می انگارد، آنگونه که خاک با وزش باد دانهء محاجر را ‌ در لفاف خویش به آغوش میکشد و طراوش هر قطرهء باران نمناکی بهشت بعید را مهیّا گُستاخی قلم اما، پارچه ای سپید را با جوهری چکیده از اندیشه به گُلستانی الوان بَدَل که داد را از بیداد تمیز میدارد دامون** ١٩/٠١/١٣٨٩

My Blog List